تلنگر
08 بهمن 1396 توسط ربیع الانام {بهار انسان ها}
برای بیرون رفتن از منزل مهیا شد.
همه چیز حاضر بود. چادرش گفت: در برخورد با نامحرم غرور زنانه ات را فراموش نکن. حیا را هم زیر چارقدت بگذار، مبادا در رفتار و گفتار و حرکاتت کرشمه بیای و عشوه گری کنی! من بدون غرور و حیا معذورم از همراهیِ تو.
چشمی گفت و به راه افتاد. کیفش را برداشت، کفش هایش را پوشید. همینکه دستش را روی دستگیره گذاشت که در را باز کند…
چادرش گفت: من آبرو دارم، یا این همه خودنمایی را از خودت دور کن و این تجملات ظاهری را کنار بگذار، یا قبل از بیرون رفتن مرا روی رختْ آویز رها کن بعد بیرون برو...
دلش گرفت، پشت در روی پله ها نشست، چادرش بود و یک دنیا دلبستگی دست و پا گیر...